و اینک آخر داستان

ساخت وبلاگ
همیشه فکر میکردم که آریو منو دوستم داره...اما بعد از اون شبی که بهم گفت همه ی رفتارهاش،همه ی توجهاتش همه و همه و همه کذب محض بود و الکی و تظاهر بود اولش باور نکردم،هنوزم نمیتونم باور کنم .....

اما وقتی بی ادبی ها و رفتارهاشو میبینم به خودم میگم باور کننننن...دِ باور کننننن....اما تا میخوام از فراموشی دم بزنم ...حسی از اعماق قلبم خودشو به سرعت بهم میرسونه که نه ...اینکارو نکن...فراموشش نکن...اون شب نتونست حرفشو بزنه...باور نکن.... خداااااااااا من عاشقشم....

حتی الانم اومدم بنویسم دیگه تموم شد...اما الان متنم تبدیل به امید و انگیزه شد....

نوشته شده توسط رز کوچک در ساعت 21:2 | لینک  | 
آی عشق،ادرکنییی...
ما را در سایت آی عشق،ادرکنییی دنبال می کنید

برچسب : اینک,داستان, نویسنده : elham21 بازدید : 254 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 6:23